Friday, May 04, 2007

هر که از ما برد ، ما برديم

***

Friday, April 20, 2007

UNFORGIVEN

ديروز ديدم آن فيلم را
که ميگويند فروشش به ميليارد هم رسيده است
خنديدم و گريستم
خنديدم از آن جهت که گفتارشان خنده دار بود
و گريستم از آن جهت که دانستم
هنوز هم ميتوان را خنداند
چرا که خنده کمک ميکند فراموش کنم
حتی خاطره نشريات 10 سال قبل را

***


Wednesday, March 14, 2007

اف لک يا دهر من اليوم الاربعاء النحساء

مجتمع تجاری بهمن واقع در ميدان گمرک ( که مغازه ی ما توش هست ) ديشب در اثر يک جريان کاملاً سنتی اصيل موسوم به چهارشنبه سوری در آتش سوخت و هم اکنون هم ساختمان آن در حال ريختن هست

خدمت جامعه موتورسوران تسليت عرض ميکنم ، چون مطمئناً اينقدر قيمت لوازم يدکی بالا ميره که دهنشون سرويسه

به همين مناسبت از حضرت استاد محمدرضا شجريان دعوت کرديم که يکبار ديگه قطعه ی فرياد رو اجرا کنن

***

Friday, March 09, 2007

What if ....

سه شنبه عصر که خبر فوت رسول ملاقلی پور را شنيدم بغض کردم


و امروز که خبر درگذشت حاج علی اربابی استاد مسلم قرائت قرآن و داور بين المللی مسابقات قرآن را شنيدم شکستم

تنها چيزی را که لايقشان ديدم تکه ای از تلاوت ملکوتی سوره آل عمران توسط استاد مرحوم محمد الليثی بود


که هر سه در اوج رفتند

Tuesday, March 06, 2007

On the Other Side of Nothing

امروز از سر ترحم به يک پسر فالفروش 1000 تومن دادم و فال گرفتم و اون هی ازم تشکر کرد

خيلی خوشحالم

***

Sunday, February 04, 2007

Common Pure Ethnic Sense !

همه ی ايرانيها يک حس مشترک در درونشون وجود داره که اگر آزاد بشه ميتونه انقلاب بپا کنه ، و اون حس جو زدگی هست ، چجوريش هم اصلاً مهم نيست ، و همين هست که دشمنان ما رو دچار چگونگی کرده ، و نميدونن که دقيقاً با چجور ملتی مواجه هستن ، چونکه ما ميتونيم در شرايط مختلف عکس العملهای کاملاً متناقض از خودمون نشون بديم ، حالا چرا ؟ الان توضيح ميدم که قشنگ جا بيافته ، اين روزها تلويزيون دائماً تصاوير پيروزی انقلاب و اينکه مردم به خيابانها ريختن و مراکز نظامی رو فتح کردن و اسلحه بدست گرفتن رو نشون ميده ، يکی ازين فيلمها مصاحبه هايی هست که با مردم تفنگ بدست انجام داده و علی الانصاف من که روحم شاد شد
توجه شما رو به قسمتی ازين مصاحبه ها جلب ميکنم :

گزارشگر : پدر جان اين چيه دستت ؟
پيرمرد ( به سبک گل مراد ) : بسم الله الرحمن الرحيم ، تفنگه
گزارشگر : از کجا آوردی ؟
پيرمرد : از سربازخانه
گزارشگر : ميخوای باش چيکار کنی ؟
پيرمرد : ميخواهم تانک منفرج کنم
گزارشگر : تانک چيکار کنی ؟
پيرمرد : منفرج کنم
خوب مشغول باش ، مزاحمت نميشم

البته اين خط آخر رو خودم اضافه کردم

مثلاً همين آهنگه که تو اوج دوران جو زدگی اون سه نفر حضرات اجرا شده
و حتی من که اون رو الان گذاشتم تو بلاگم

Sunday, January 28, 2007

Bless Him !

امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع
صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است
صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع


دوست بود و از اهالی ديروز
حاج محمد علامه را ميگويم
پيرغلام اهل بيت
روضه خوان قديم صنف بزازها
شاعر هم بود
اسم کتابش هديۀ مور بود
پيشکشی حضرت حسين
سخنران هم بود
منبرهايش کوتاه بود
با عصا هم که می آمد
زیر بغلهايش را می گرفتند
يک کت طوسی بلند هم داشت
که همیشه تنش بود
می آمد رو صندلی می نشست
با صدای پیرش چند دقیقه ای صحبت میکرد
صدایش واضح نبود
ولی به دل می نشست
10 دقیقه ای صحبت میکرد
دستمال گریه اش را از جيبش در می آورد
شروع میکرد به روضه خواندن
نه ازین روضه های امروزی
از همانها که توی کتابهای قدیم نوشته بودند
چند دقیقه ای که میخواند شروع می کرد شعر خواندن
از همان شعرهای قدیمی
همانها که برايتان نوشتم
دو سه بیتی که میخواند
گريه اش می گرفت
نه ازين گريه های امروزی
از همانها که سوز داشت
موقع گريه تکان مي خورد
حالش خراب ميشد
ديگر نميتوانست بخواند
زير بغلش را میگرفتند و به گوشه ای مي بردند
و آب قند برايش می آوردند تا کمی آرام شود
و همانجا تا آخر مي نشست
و به دستهايی که بالا و پايين ميرفتند و به سينه ها ميخوردند نگاه می کرد
و باز هم گريه میکرد
آدم از گريه پيرمرد گريه اش می گرفت
حيف شد که در جوانيمان رفت
دوستش داشتيم


***

Thursday, January 18, 2007

----------------------->
----------------------->
----------------------->
----------------------->
----------------------->
<-----------------------

***


Monday, January 08, 2007

No Name !!!!!!!!

دستم از اينی که هست ديگه درازتر نميشه

***