Sunday, January 28, 2007

Bless Him !

امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
امشبی را شه دين در حرمش مهمان است
مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع
صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است
صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع


دوست بود و از اهالی ديروز
حاج محمد علامه را ميگويم
پيرغلام اهل بيت
روضه خوان قديم صنف بزازها
شاعر هم بود
اسم کتابش هديۀ مور بود
پيشکشی حضرت حسين
سخنران هم بود
منبرهايش کوتاه بود
با عصا هم که می آمد
زیر بغلهايش را می گرفتند
يک کت طوسی بلند هم داشت
که همیشه تنش بود
می آمد رو صندلی می نشست
با صدای پیرش چند دقیقه ای صحبت میکرد
صدایش واضح نبود
ولی به دل می نشست
10 دقیقه ای صحبت میکرد
دستمال گریه اش را از جيبش در می آورد
شروع میکرد به روضه خواندن
نه ازین روضه های امروزی
از همانها که توی کتابهای قدیم نوشته بودند
چند دقیقه ای که میخواند شروع می کرد شعر خواندن
از همان شعرهای قدیمی
همانها که برايتان نوشتم
دو سه بیتی که میخواند
گريه اش می گرفت
نه ازين گريه های امروزی
از همانها که سوز داشت
موقع گريه تکان مي خورد
حالش خراب ميشد
ديگر نميتوانست بخواند
زير بغلش را میگرفتند و به گوشه ای مي بردند
و آب قند برايش می آوردند تا کمی آرام شود
و همانجا تا آخر مي نشست
و به دستهايی که بالا و پايين ميرفتند و به سينه ها ميخوردند نگاه می کرد
و باز هم گريه میکرد
آدم از گريه پيرمرد گريه اش می گرفت
حيف شد که در جوانيمان رفت
دوستش داشتيم


***

Thursday, January 18, 2007

----------------------->
----------------------->
----------------------->
----------------------->
----------------------->
<-----------------------

***


Monday, January 08, 2007

No Name !!!!!!!!

دستم از اينی که هست ديگه درازتر نميشه

***