Wednesday, January 07, 2009

نينوا

ساعتی از ظهر گذشته، در کوچه های شهرمان قدم ميزنم،

آسمان همچنان آبی است،

و آفتاب کمرنگی ميتابد،

و هوا کمی سرد،

و شهر در امن وامان،

کسی با کسی کاری ندارد،

به سختی سلامی و جوابی میشنوی،

عده ای به خانه رفته اند،

عده ای هنوز مشغول جمع کردن غنايم هستند،

کوچه پس کوچه ها پر است از پس مانده های جنگ،

تا سال ديگر خيلی مانده،




سيده خانم !

ببخشيد که زحمت داديم،

از بهر حاجتی آمده بوديم نه از بهر مويه و همدردی،

حال نيز که به طعامی حاجت روا شديم، بيش از اين مزاحمتان نمي شويم،

راستی خدا برادرتان را هم بيامرزد ! آدم خوبی بود !

Sunday, January 04, 2009

میدانم به چه می اندیشی ،
به زينب و آن طفل نوپا که اينچنين پرپر شد ،
نگران زينب نباش ،
به گمانم فراموش کرده ای آن دختر سه ساله ،
که تازه داغدار پدربزرگ شده بود ،
که داغدار برادر به دنیا نیامده اش
و
مادرش شد.

ابراهيم را به ذبح فرزندی آزمودند
و مقام امامتش دادند
به تو چه بدهند که اين همه داغ بر دلت گذاشتند

میدانم که هيچ نمیخواهد
یعنی چیزی نيست که بخواهد
او همه چيز دارد ؛
مهربانی رسول خدا،
صلابت علی،
پاکدامنی فاطمه،
کرامت حسن،
دلدادگی حسین ،
و
اينک نيز که بجای عباس علمداری میکند و غیرتمندی ،
و سجاد را دلداری میدهد ،

شرم دارم از بکار بردن واژه ی "صبر" .

***

پادکست 2 : استاد سليم مؤذن زاده ( زينب زينب )