Friday, March 13, 2009

و آموختم
که هر کس
ظهور نامش ميشود
ليک باز حضرتش
به صبر خواند ،
از مريد جز بندگی نيايد
و از مراد جز بزرگی ،
چه بگويم که اين کهنه مرحم پيرم ميکند
و رخصت شکوه ام نميدهد
پس باز هم خموش !

***

Wednesday, March 04, 2009

باز هم سر و کله ی آن آدم های برفی پيدا ميشود
در يک روز آفتابی زمستانی ،
-البته نيمه زمستانی ،
که ديگر گوش فرا دادن به "زمستان است" دلفريبی نمیکند -
که مدام در کوچه قدم ميزنند ،
با پارويی بر دوش
و فرياد ميکنند :" برفیــــه !"
تا پاسی از ظهر .

نميدانم اين چه اتفاق ميمونی است
که برای چندمين بار
برای من می افتد
بازهم جنگ ميان سرگشتگی و سامانی !

***

Sunday, February 22, 2009


و آنان را متوقف کنيد ! ==>


***


Sunday, February 08, 2009

3G

از ساحت قدس ما به رقيب و عتيد :
ای رقيب و ای عتيد حال که شب رسيد بار بنديد و از بنده ی ما دور شويد
و ديگر هرگز به سويش باز نگرديد
که فردا دوگانی ديگر بر او مقرر گردانيم
تا اسرار او ندانند و نزد کس نگويند

" بار خدايا ! خواهی آنچه از ستّار بودن تو ميدانم با خلق بگويم ،
تا خلايق جملگی آجرها با کلّه بپرّانند "

به نقل از لطائف الالوار

***

Wednesday, January 07, 2009

نينوا

ساعتی از ظهر گذشته، در کوچه های شهرمان قدم ميزنم،

آسمان همچنان آبی است،

و آفتاب کمرنگی ميتابد،

و هوا کمی سرد،

و شهر در امن وامان،

کسی با کسی کاری ندارد،

به سختی سلامی و جوابی میشنوی،

عده ای به خانه رفته اند،

عده ای هنوز مشغول جمع کردن غنايم هستند،

کوچه پس کوچه ها پر است از پس مانده های جنگ،

تا سال ديگر خيلی مانده،




سيده خانم !

ببخشيد که زحمت داديم،

از بهر حاجتی آمده بوديم نه از بهر مويه و همدردی،

حال نيز که به طعامی حاجت روا شديم، بيش از اين مزاحمتان نمي شويم،

راستی خدا برادرتان را هم بيامرزد ! آدم خوبی بود !

Sunday, January 04, 2009

میدانم به چه می اندیشی ،
به زينب و آن طفل نوپا که اينچنين پرپر شد ،
نگران زينب نباش ،
به گمانم فراموش کرده ای آن دختر سه ساله ،
که تازه داغدار پدربزرگ شده بود ،
که داغدار برادر به دنیا نیامده اش
و
مادرش شد.

ابراهيم را به ذبح فرزندی آزمودند
و مقام امامتش دادند
به تو چه بدهند که اين همه داغ بر دلت گذاشتند

میدانم که هيچ نمیخواهد
یعنی چیزی نيست که بخواهد
او همه چيز دارد ؛
مهربانی رسول خدا،
صلابت علی،
پاکدامنی فاطمه،
کرامت حسن،
دلدادگی حسین ،
و
اينک نيز که بجای عباس علمداری میکند و غیرتمندی ،
و سجاد را دلداری میدهد ،

شرم دارم از بکار بردن واژه ی "صبر" .

***

پادکست 2 : استاد سليم مؤذن زاده ( زينب زينب )

Saturday, December 27, 2008

Your request could not be processed, Please try again!

فاصله آنقدر نزديک است،
که از فرط نزديکی
واصله اش ميپنداری،
ليک ندانستی فاصله از جنس نرسيدن است
و
وصول ، عندالمطالبه
فاصله ، بينهايتِ صفر تا يک است که ناپيمودنی است
و
وصول قدم بر يک نهادن در لحظه ی طلب
ليک حال که در يک فرود آمدی ،
بدان که در صفری
و
آن لحظه که در صفر بودی ،
در يک .
و صفر و يک واحد است
و فرق اين دو فقط علم بدان است که رسيدی

***

پ.ن ؛ ر.ک.کامنت؛ سجاد :

" و فاصله چيست جز انديشه ی راه
و دوری چيست جز لحظه ی قبل از آغاز مسير
و کدام مطلوب است اينچنين طالب
که راه و مسير و قصد و طلب ،
همه در ساحتش رنگ ميبازد ! "