باز هم سر و کله ی آن آدم های برفی پيدا ميشود
در يک روز آفتابی زمستانی ،
-البته نيمه زمستانی ،
که ديگر گوش فرا دادن به "زمستان است" دلفريبی نمیکند -
که مدام در کوچه قدم ميزنند ،
با پارويی بر دوش
و فرياد ميکنند :" برفیــــه !"
تا پاسی از ظهر .
نميدانم اين چه اتفاق ميمونی است
که برای چندمين بار
برای من می افتد
بازهم جنگ ميان سرگشتگی و سامانی !
در يک روز آفتابی زمستانی ،
-البته نيمه زمستانی ،
که ديگر گوش فرا دادن به "زمستان است" دلفريبی نمیکند -
که مدام در کوچه قدم ميزنند ،
با پارويی بر دوش
و فرياد ميکنند :" برفیــــه !"
تا پاسی از ظهر .
نميدانم اين چه اتفاق ميمونی است
که برای چندمين بار
برای من می افتد
بازهم جنگ ميان سرگشتگی و سامانی !
***
|