چه غريب ماندی ای دل ! نه غمی ، نه غمگساری
نه به انتظار ياری ، نه ز يار انتظاری
غم اگر به کوه گويم بگريزد و بريزد
که دگر بدين گرانی نتوان کشيد باری
دل من ! چه حيف بودی که چنين ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
...
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفای ياران که رها کنند ياری
دل من ! چه حيف بودی که چنين ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
...
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها
بنگر وفای ياران که رها کنند ياری
ه .ا . سايه
***
|